به تمنای قبلهگاهی که
سالها بوده قبلهگاه دلم
میگذارم قدم به راهی که
منتهی میشود به راه دلم
و به دنبال سرپناهی که
بشود باز سرپناه دلم
میروم زیر نور ماهی که
در نگاهش نشسته ماه دلم
چشم میپوشم از نگاهی که
گره خوردست در نگاه دلم
تا نیافتم به آن گناهی که
شده تنهاترین گناه دلم
...
آه... آری، امان از آهی که . . .
آه... آری، امان از آه دلم
- ظاهرش غزل نبود! اما گذاشتمش در دستهی غزلها...
- ۲ نظر
- ۳۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۴۹