راه را گم کردهام بین هزاران راه و چاه
مثل وقتی سوزنی افتاده در انبار کاه
- ۱ نظر
- ۲۲ مهر ۹۲ ، ۰۱:۲۲
راه را گم کردهام بین هزاران راه و چاه
مثل وقتی سوزنی افتاده در انبار کاه
اجازه هست برایت غزل بخوانم و بعد
کمی در آتش آغوش تو بمانم و بعد
بلرزد از نفس گرم تو تمام تنم
بسوزد از تب لبهای تو لبانم و بعد
به قدر گفتن یک بار «دوستت دارم»
جدا شوم ز پریشانیِ روانم و بعد
بگویم از همهی دردها و غمهایی
که مانده مثل گره بر سر زبانم و بعد
برای این که از این بغضها رها بشوم
اجازه هست برایت غزل بخوانم و بعد . . .